::: سه قلوها :::

حال این روزهای ما!!!

ســـــــلام ... فکر کنم این تنها فرصتی باشه که بتونم با خیال راحت بنویسم ، بچه ها تازه خوابیدن و با شیری که خوردن فکر نمی کنم تا یک ساعت دیگه بیدار شن! همیشه میام عکس میذارم و خیلی زود میرم، دوست داشتم خاطرات این روزا رو بنویسم ، روزای سخت و شیرینی که میدونم دیگه هیچ وقت تکرار نمیشه و مسائل امروزم و روزهای دیگه رو هیچ وقت نخواهیم داشت! خیلی ها پرسیده بودن در مورد اینکه چه جوری بهشون شیر میدم و اینکه فقط شیر خشک می خورن یا نه و اینکه پرستار دارن یا نه ... اول اینکه نوچ، پرستار خودشون چون بیمار بود و شیمی درمانی رو شروع کرده بود دیگه نمیتونست بیاد ، از اونجایی که نه من و نه آقای همسری به شرکت های خدماتی اعتماد نداریم نمیتونیم از او...
25 مرداد 1393
8790 19 24 ادامه مطلب

3 ماه و 4 روزگی سه قلوها

ســـــــــــلام ... بعد از مدت ها اومدم ، با کلی حرف و عکس و نوشته ، البته اگه سه قلوها بذارن ! خواستم بنویسم از این روزها، مشکلات و خوبی و خوشی هاش ، نمیدونم چقدر میتونم بنویسم که تا همیشه اینجا بمونه ... همه چی خیلی خوب و شیرین و خوشمزه و صد البته سخته ! خیلی سخت ! پرستار تمام مدت نیست و بعضی روزا تک شیفت میاد و میره و همچنان دست ما تو پوست گردو مونده و نمیدونیم باید چه کار کنیم ، درست میشه ایشالا ... دوست ندارم فعلا از دردسرها و مشکلات و بی مهری خیلی ها بگم ، همین که تن من و آقای همسری مهربـــــــــــــــــون و سه تا گل پسرامون سالمه خدا رو صد هزار مرتبه شکر ... اینم عکس گل پسرامون ... اول این عکسو میذارم که بزرگ شدنش...
4 مرداد 1393
6129 25 51 ادامه مطلب
1